تجربه پدر برای پسر

 

روزی که با اشارت حکیم فرزانه علامه مصباح یزدی

برای اجازه معمم شدن

چهل روز توفیق نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را پیدا کردم

فکر نمی کردم که این تجربه شیرین برای فرزندم تکرار شود

۱۵ سال بعد محمد نیز می خواست معمم شود

و او نیز این اربعین توسل را تجربه کرد

و تجربه پدر برای پسر نتیجه داد

و این توفیق من حیث لا نحتسب حاصل شد

والحمد لله رب العالمین

سونوگرافی دوم

همسرم حامله و دچار مشکل جدی شده بود.

با مادرش به دکتر رفت و دکتر دستور سونوگرافی فوری داد.

وضعیت بحرانی بود ، آنها برای سونوگرافی رفتند و من هم راهی حرم شدم.

حرم کریمه اهلبیت ، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها

حاجتم را صریح و سریع خواستم.

بعد به محل سونوگرافی رفتم.

سونوگرافی اول ، خطر جدی بود و باید سریعا عمل مخاطره آمیز جراحی انجام می شد.

اما وقتی درخواست شد که یک بار دیگر سونوگرافی انجام شود با کمال تعجب مشاهده شد که خطر برطرف شده و دیگر نیازی به عمل جراحی نیست.

البته این تعجب ما نشان ضعف ایمان ماست و...

 

تلقین همیشگی

از سن 14 سالگی تا اکنون که به سن پنجاه سالگی نزدیک می شوم همواره در سلسله تذکرات به خویشتن ، خود را از تکیه به غیرخدا برحذر داشته ام.

دائما به خویش یادآوری کرده ام که به دوستی دوستان دل نبندم و به اظهار محبتشان دل ، خوش نکنم.

مبادا گمان کنم در گردش چرخ و فلک روزگار قرار است در بالا مستقر بوده و مبادا احساس نمایم که باید همیشه مورد تحسین دیگران باشم.

این تلقین همیشگی ، مرا چنان محکم ساخته که یک روز در برابر شخصیتی جلیل القدر که خود را مخاطب بازخواست او می یافتم اصلا احساس خطر نکردم و زمانی که برخی با اتهام زنی می خواستند از میدان کاری بزرگ خارجم نمایند ، استقامت نمودم.

من می دانم که تا خدا نخواهد هیچکس نمی تواند کوچکترین ضربه ای به جسم و جان و آبرو و هرآنچه خدا داده ، وارد سازد.

من باور دارم که تا اراده الهی نباشد ، آسیبی وارد نخواهدشد و آنگاه که او بخواهد دیگر آسیب نیست.

من به خودم می گویم و تکرار می کنم تا باور کنم که هرچه از او رسد نیکوست.

 

شیرینی عمامه

تازه معمم شده بودم.

خانواده همسرم به قم آمده بودند و همگی در منزل برادر خانم ، مهمان بودیم.

پدر همسرم به من گفتند : شما شیرینی عمامه را ندادید.

من در پاسخ خیلی جدی گفتم : من می خواهم به شما شیرینی حاج خلیفه رهبر ( بهترین شیرینی یزد ) بدهم.

پدر همسرم با حالت خاصی گفتند : این تعلیق به محال است ، قم کجا و شیرینی یزد کجا؟

دقایقی بعد تلفن منزل برادر خانم ، زنگ خورد.

پشت تلفن آقای نادر نجاریان بود ، گفت : من از یزد حرکت کرده و می خواهم به تهران بروم و الآن در قم هستم و می خواهم شما را ببینم و آدرس را خواست.

خیلی تعجب کردم ، نادر دوستی بود که در دانشگاه باهم آشنا و رفیق شده بودیم.

آدرس را دادم و طولی نکشید که نادر به سر قرار آمد.

باور کردنی نبود ، یک جعبه شیرینی حاج خلیفه رهبر به من داد و رفت.

شیرینی یزدی وعده داده شده ، رسید ، زودتر از زمانی که می شد تصور نمود.

 

مطابقت قول و عمل

شبی در خواب وارد ساختمان زیبا و بزرگی شدم.

روی ایوان آن ساختمان ، فرزندان امام خمینی رضوان الله علیهم ، حاج آقا مصطفی و حاج احمدآقا منتظر امام ره نشسته بودند.

من نیز در انتظار بودم که ناگهان امام وارد شدند.

خدمت امام رسیدم و عرض نمودم :

می دانم که شما از دنیا رفته اید و می خواهم به من بفرمایید چه چیزی در آن عالم بکار می آید که من از قول شما نقل نمایم؟

امام پس از لحظه ای درنگ فرمودند :

بگویید که باید دست و زبان یکی باشد که در این عالم این موضوع خیلی اهمیت دارد.

 

توسل در حمام

فرزندم محمد آنچنان مریض و بدحال شده بود که نفسش بدرستی درنمی آمد.

زمان مریضی هم تعطیلات نوروز بود و دکتر متخصص گیر نمی آمد.

درمانده شده بودم و عقلم به جایی نمی رسید.

احساس می کردم فرزندم  از دستم می رود و کاری از دستم بر نمی آید.

در حیاط خانه ام قدم می زدم.

به حمام داخل حیاط رفتم و دست توسل به ساحت مقدس امام عصر عجل الله فرجه الشریف دراز نمودم.

با اشک ، دعایم را برای شفای فرزندم بدرقه کردم.

به داخل اتاق آمدم.

با تعجب دیدم محمد نشسته است ، حالش خوب بود و من شرمنده عنایت مولایمان ...

 

زمان طلبگی

داستان عجیبی است مخصوصا برای طلبه هایی که از لباس روحانی پوشیدن به هردلیلی طفره می روند.

علامه مصباح یزدی از استاد خود مرحوم علامه طباطبایی قدس سره نقل می کردند :

« در هنگام گرفتاری به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شدم. این توسل ادامه داشت تا

 حضرت را زیارت کردم و چون رفع مشکل شد فرمودند ما در این مدت زمان که شما طلبه هستید یاریتان

 دادیم. وقتی به خود آمدم و آن مدتی را که امام علیه السلام ذکر نمودند را با دقت محاسبه کردم دریافتم

 که حضرت از زمان معمم شدنم را بعنوان طلبگی پذیرفته اند و قبل از آن را به حساب نیاورده اند.»

توطئه عجیب

روزی گرفتار توطئه ای عجیب شده بودم.

می خواستند آبرویم را ببرند.

در نزد شخصیتی عظیم القدر با ذکر مستندی خلاف واقع اما بظاهر صحیح ، مرا بدنام کردند.

از قبل پیش بینی چنین روزی را کرده بودم و خودم را آماده توبیخ و سرزنش آن عزیز کرده بودم.

حتی به محضرشان عرض کرده بودم که خویش را مهیای طرد از محضرتان با سعایت مخالفین نموده ام و ایشان هم گفتند من نیز خود را برای اموری اینچنینی آماده ساخته ام.

آن روز هنگام توبیخ ، تنها می شنیدم ، در آن جمعی که برخی از آنها از شرایط پیش آمده ، ذوق کرده بودند.

اما یک دفعه یکی از همین دوستان مخالف که خود در ایجاد این شرایط سخت ، تلاش کرده بود و می خواست تیر خلاصی را به آبروی من وارد کند با حالتی گلایه مانند گفت: حاج آقا ایشان علاوه بر اغوای شما ، خود را همه کاره می داند و هرکاری می خواهد انجام می دهد و بعد مستندی را ذکر نمود که سخنش را تایید میکرد.

من بدلائلی نمی توانستم پاسخش را بدهم از اینرو ناگهان با تمام وجود ذکر شریف «لاحول ولاقوة الابالله» را به آهستگی بر زبان جاری ساختم.

ورق برگشت و یک بار دیگر رافت و مهربانی «حاج آقا» شامل حالم شد و توطئه دوستان مخالف ، نقش برآب گشت.

 

نیش دوستان

مخالفت برخی از دوستان در هنگام داشتن مسئولیت زمانی جدی می شود که انتظارشان عملی نشود.

باور کنید که انتظارها آنچنان است که از محدوده قانون و مقررات خارج می شود و اگر برآورده نشود آنوقت است که باید منتظر اتهامات سختی باشی که کمترین آن نداشتن مدیریت است.

در طول مدت خدمت بارها و بارها از سرزنش تا اتهام را به جان و دل خریده ام و همیشه خود را برای حرف و حدیث های ناروا آماده نموده ام.

اما سخت ترین نیش ها از سوی کسانی بوده است که ظاهری مومنانه داشته اند و یا در  دوستی بیشتر ادعا کرده اند.

یادم می آید یک بار آنقدر زهر کلام یکی از دوستان ، حالم را خراب کرد که از موسسه تا جمکران را با سرعت طی نمودم تا با پناه بردن به آستان امامت و ولایت ، خویش را از این تعلقات مادی برهانم.

 

عریضه

ماه مبارک رمضان بود.

من و خانواده ام به یزد رفته بودیم تا در دانشگاه ، کار مشاوره دینی را دنبال کنم.

وقتی به قم باز گشتیم ، با صحنه عجیبی روبرو شدیم.

دزد ، خانه را به هم ریخته بود و آنچه ارزش داشت از تلویزیون تا دوربین و حتی نوارهای ضبط صوت را با خود برده بود.

خانه ، جنوبی بود و جالب آنکه قبل از رفتن به یزد ، قفل خانه را که خراب بود عوض کرده و اتاق ها را که معمولا در سفر قفل نمی کردیم ، قفل زده بودیم.

حالا پلیس آمده و از روی رد پا ، همسایه را مشکوک می داند.

پلیس می گوید باید از همسایه بعنوان متهم ، شکایت کنیم.

اما من حاضر نمی شوم بعضی از بستگان می گویند ما حاضریم موضوع را دنبال کنیم ولی اجازه نمی دهم.

وحشت عجیبی من و خانواده ام را آزار می داد ، بی اعتمادی از همسایه و احتمال تکرار دزدی کاملا همه را احاطه کرده است.

پدر بزرگوار همسرم به خانه مان می آیند و پیشنهاد می دهند عریضه به محضرمبارک امام عصر عجل الله فرجه الشریف بنویسم.

متن عریضه را ایشان می نویسند و جای حاجت را من می نویسم :

« آقا جان می خواهم دزدها دستگیر شوند ، بدون اینکه کتک بخورند اعتراف کنند ، بدون دردسر اموال دزدی را به خانه بیاورم.»

چهل روز از انداختن عریضه در جوی آبی که از کنار یزدان شهر قم می گذشت ، گذشت.

اداره آگاهی تماس می گیرد ، دزد ها شناسایی شده اند.

به مسئول اداره آگاهی قم از داستان دستگیری سوال می کنم و او می گوید :

دزدها را در باغی در اطراف جمکران در حال استفاده مواد مخدر دستگیر کردیم اما سوال ما در اداره آگاهی از دزدی آنان بود و جالب آنکه آنها هم بلافاصله به سرقت از منزل ما اعتراف می کنند و ما هم بدون هیچ مشکلی اموال به سرقت رفته را از آگاهی تحویل گرفته به خانه آوردیم.